ماجرای هجوم با آتش و گفت وگوی حضرت فاطمه مقابل در خانه/ تحلیل تاریخی سید جعفر شهیدی

ماجرای هجوم با آتش و گفت وگوی حضرت فاطمه مقابل در خانه/ تحلیل تاریخی سید جعفر شهیدی

Shia, Sunni, Islam, Quran, Karbala, najaf, kufa, mashad, samera, madina, makka, jannatul baqi, kazmain, ali, Fatima, hasan, hussain, mohammad, imam mahdi, شهادت, حضرت زهرا, حضرت صدیقه, طاهره, تاریخ, ائمّه, بحارالانوار, خصال, امالي, ثواب الاعمال و عقاب الاعمال, عيون اخبارالرضا, فاطمه, بهشت, پل صراط,
یکی از کتاب های مستند و عمیق تاریخی درباره دختر گرامی پیامبر اسلام (س) کتاب ' زندگانی حضرت زهرا (س) نوشته مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی است.
عصر شیعه ـ آنچه در پی می آید فرازهایی از این کتاب درباره واقعه هجوم به خانه پیامبر بعد از وفات رسول خداست:

«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على علیه السلام)

خانه پیامبر ماتمکده است. على (ع) فاطمه عباس زبیر و فرزندان فاطمه حسن حسین، دختران او زینب و ام کلثوم اشک مى‏ریزند.على به مکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است. کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده بانگى بگوش مى‏رسد: الله اکبر.

علی به عباس می گوید: عمو! معنى این تکبیر چیست؟

- معنى آن این است که آنچه نباید بشود شد.

دیرى نمى‏گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد.

فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود:

- بیرون بیائید! بیرون بیائید! و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم!

دختر پیغمبر مقابل در خانه مى‏رود. در آنجا با "عمر" روبرو مى‏شود که آتشى در دست دارد.

فاطمه می گوید: عمر! چه شده؟ چه خبر است؟

عمر می گوید: على، عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

فاطمه به او می گوید: کدام خلیفه؟ امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.

عمر جواب می دهد: از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است. مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند. بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.

فاطمه : و اگر نیایند؟

عمر: خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد. مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند، بپذیرید.

فاطمه: عمر! مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

عمر: آرى

و....

بررسی تاریخی این ماجرا توسط دکتر جعفر شهیدی

این گفت وگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است یا نه؟ خدا می داند.

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم کتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم.داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مى‏کنم. بسیار بعید و بلکه ناممکن مى‏نماید چنین داستانى را بدین صورت، هواخواهان شیعه یا دسته‏هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند. چراکه دوستداران شیعه در سده‏هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت‏ بسر مى‏برده‏اند.

چنانکه مى‏بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده است.بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى‏رود.

در کتاب هاى دیگر نیز مطالبى از همین دست ملایم‏تر یا سخت‏تردیده مى‏شود.

طبرى می نویسد: انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى‏کنیم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت . طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.

عمر گفت: ‏به خدا قسم اگر براى بیعت ‏با ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد. زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد. پایش لغزید و برو افتاد. مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. راستى در آن روز چرا چنین گفت وگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟ اینان کسانى بودند که در روزهاى سخت‏بیارى دین خدا آمدند. بارها جان خود را بر کف نهاده به کام دشمن رفتند.چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟.

على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنان را آتش زد. بر فرض که داستان غدیر درست نباشد. بر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را به جانشینى نگمارده است. بر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند. سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت.بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست. حکم فقهى سند مى‏خواهد. سند این حکم چه بوده است؟ آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند. (لینتهین رجال عن ترک الجماعة اولا حرفن بیوتهم ).

بر فرض درست‏بودن روایت از جهت متن و سند آیا این حدیث‏بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟ و از آن شگفت‏ترآن گفت وگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آیا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند یا نمى‏پذیرفتند؟ آیا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچ یک از مردم مدینه نبود و این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.

از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت. رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردند چرا در آن روز خواهان ریاست‏شدند؟ و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى‏دانستند؟.

چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین نخست ‏به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟

شاید چنانکه گفتیم مى‏ترسیدند فتنه برخیزد. ابو سفیان در کمین بود. ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟ آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟

ابو سفیان در آن روز که بود؟ حاکم دهکده کوچک نجران؟ اگر اوس خزرج مهاجران و تیره‏هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته‏هاى دیگر با هم یکدست مى‏شدند ابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مى‏بردند؟و چه مى‏توانستند بکنند؟ هیچ! آیا بیم آن مى‏رفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام این پاسخ‏ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است نه براى روشن ساختن حقیقت. به نظر مى‏رسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مى‏اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود و به تعبیر دیگر از دو پایه‏اى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند.

گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى‏کردند: چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست‏خواهد شد. درست است و ما مى‏بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کنددر مقابل مرتدان ایستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید. ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دین جدا ساخت؟به خصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟به هر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مى‏گذرد.آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادندغم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمى‏دانم.

شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى‏اندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته عالم پرهیزگارو از خاندان پیغمبرآن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاهدارد ممکن استدر قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:

«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند با ابو بکر بیعت کرد»  آرى چنانکه فرزند على گفته است ‏«مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شوند دینداران اندک خواهند بود.»

چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه‏دار شود نمى‏خواهم خود را در کارى داخل کنم که دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند.  آنان نزد پروردگار خویش رفته‏اندو حسابشان با اوست. اگر غم دین داشته‏اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند پروردگار بهترین داورست. اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» باز در جاى دیگر نوشته‏ام که اگر نسل بعد و نسل‏هاى دیگر در اخلاص و فداکارى هم پایه مهاجران و انصار بودند. امروز تاریخ مسلمانان به گونه دیگرى نوشته مى‏شد.

افزودن دیدگاه جدید