زبان حال زینب کبری در اربعین

مـن حامــل ســلام سـران بریـده‌ام
مادر! سؤال کن که بگویم چه دیده‌ام
داغ حسین تو کمرم را شکسته است
تیر شکسته یا کـه کمـان خمیده‌ام؟
جانم به لب رسیده در این ره هزاربار
تـا در کنـار تـربت جــدم رسیـده‌ام
جز آب تیغ و نیزه و شمشیر کوفیان
آبـی نداده‌انـد بــه گل‌هـای چیده‌ام
بار غمی کز آن کمر آسمان شکست
من با قد خمیده بـه دوشم کشیده‌ام
از لحظه‌ای که چشم به دنیا گشوده‌ام
نـاز غم حسیـن بـه جانـم خریـده‌ام
مـن داغــدار فاطمـۀ چــار‌سالــه‌ام
سوغات، گشتـه پیرهن آن شهیده‌ام
در زخم‌هـای آبله گم‌گشتـه پای من
از بس بـه روی خار مغیلان دویده‌ام
هم گریه بر حسین تو کردم قدم‌قدم
هم لحظه‌ لحظه خنـدۀ دشمن شنیده‌ام
در قتلگه چو کـوه، مقـاوم بُـدم، ولی
در مجلس یزیـد، گریبــان دریـده‌ام
«میثم» به سوز سینه از آن سوخته که من
آتــش درون سینــۀ او آفــریــده‌ام

" حاج غلامرضا سازگار

افزودن دیدگاه جدید