فدك ذوالفقار فاطمه (س): فاطمه دو شاهد اقامه مى كند

 فدك ذوالفقار فاطمه (س): فاطمه دو شاهد اقامه مى كند

شاهدهاى فاطمه عليهاالسلام دو فرد معمولى از اصحاب نيستند، يكى اميرالمؤمنين عليه السلام است، و ديگرى ام ايمن (رحمه اللَّه عليها) است؛ آنان مقام مشخص نزد همه ى صحابه دارند كه اگر براى هر چيزى شهادت مى دادند، به يقين پذيرفته مى شود.

 

شايد علت اينكه فاطمه عليهاالسلام اين دو نفر را انتخاب مى كند نيز همين باشد، و الا افراد زيادى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيده ايد كه فدك مال فاطمه عليهاالسلام است.

 

بعيد است در سرزمين كوچك اسلام آن روز، كسى اين خبر را نشنيده باشد، تا چه رسد به كسانى كه با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مصاحبت هاى طولانى و مستمر داشتند.

 

امتيازات اين دو شاهد

 

ام ايمن كسى است كه پيامبر به او بشارت بهشت داده است [ طبقات الكبرى: 8/ 224. احتجاج: 1/ 91. ] اين مقام ام ايمن بسيار با ارزش بود، صحابه نيز به ديده ى ديگرى به او مى نگريستند.

 

اميرالمؤمنين عليه السلام كه احتياج به معرفى ندارد، اما در اين قسمت دو حديث را كه پيامبر عليهاالسلام در فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده و مربوط به بحث شهادت مى باشد متذكر مى شويم:

 

«على مع الحق و الحق مع على» [ نورالثقلين: 5/ 605، شرح ابن ابى الحديد: 2/ 297، مناقب خوارزمى: 104. ] در اين حديث شريف پيامبر على را با حق و حق را با على معرفى مى كند، و مى فرمايد: «هر جا كه على باشد حق نيز همانجا است.»

 

آيا كسى كه حق است، شهادت او با شهادت يك فرد عادى مساوى است؟!

 

«اقضى امتى على بن ابى طالب» [ المعجم الصغير: 241، مناقب خوارزمى: 81، احقاق الحق 4/ 321. ] در اين حديث شريف، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را بهترين فرد براى قضاوت مى داند و به جامعه معرفى مى كند. بهترين قاضى كسى است كه علاوه بر دارا بودن علم كافى، مسلط بر هواهاى نفس باشد و نگويد جز حق.

 

آيا كسى را كه پيامبر بهترين قاضى معرفى مى كند؛ بهترين شاهد نخواهد بود؟!

 

شهادت ام ايمن

 

ام ايمن قبل از آنكه شروع به شهادت كند، دو نكته مهم را متذكر مى شود. ابتداء مى گويد: از پيامبر شنيدم كه: «فاطمة سيدة نساء اهل الجنة».

 

سپس سؤالى طرح كرد: آيا كسى كه بزرگ زنان اهل بهشت است ادعاى بغير حق مى كند؟. و اين نكته مهمى است كه در عنوان «مطالبه كردن حضرت» آن را بررسى كرديم كه فاطمه عليهاالسلام با آن مقام، هر چيزى را مطالبه نمود بايد عطا شود.

 

از اين كلام معلوم مى شود، در آن زمان براى صحابه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز جاى سؤال بود كه چگونه كلام دختر پيامبر قبول نمى شود و از حضرت مطالبه شاهد مى گردد؟!

 

مطلب دومى كه ام ايمن متذكر شد، معرفى خودش است كه مى گويد: «من يكى از زنان اهل بهشت هستم، و شهادت نخواهم داد الا به چيزى كه از پيامبر شنيده ام».

 

با اين كلام ام ايمن مى خواهد بگويد: شهادت من با افراد ديگر از صحابه، فرق مى كند.

 

اينجاست كه خليفه ثانى اجازه سخن نمى دهد، و مى گويد: اين حرفها را كنار بگذار، و شهادت بده.

 

از اين قطع سخن معلوم مى شود كه هنوز ام ايمن مى خواست مقدماتى را مطرح كند و سپس شهادت بدهد.

 

چرا اجازه سخن نمى دهند؟ آيا احتمالى غير از اين است كه دوست ندارند حقائق كاملا آشكار شود و به سر زبانها بيفتد؟!

 

شايد از اين مى ترسيدند كه ام ايمن آن قدر بگويد كه مردم نيز از خواب بيدار شوند و به خليفه اعتراض كنند.

 

به هر حال ام ايمن (رحمه اللَّه عليها) آغاز شهادت مى كند. مى گويد: در خانه فاطمه عليهاالسلام بوديم كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام و مرا به عنوان شاهد بر اين هديه قرار داد [جزئيات آن را در حديث مطالعه فرموديد].

 

خليفه ثانى مى گويد: ام ايمن! تو يك زنى، شهادت يك زن چيزى را ثابت نمى كند. در اينجا عمر با آن مقدماتى كه ام ايمن متذكر شده بود، با جرأت تمام مى گويد: «تو يك زنى» و توجه نمى كند كه اين زن با زنان ديگر، و شهادتش با شهادت هاى ديگر فرق دارد، كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به بهشتى بودن او خبر داده، دروغ نمى گويد، شهادت ناحق نمى دهد و بالاتر از همه ى اينها، به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت غير واقع نمى دهد. تا اينجا مطالبه شاهد را- از حيث اينكه خدا فاطمه عليهاالسلام را تطهير نموده و پيامبر او را معيار حق قرار داده است- باطل و ناسازگار با كتاب خدا و سنت رسول خدا يافتيم، اما جاى بحث ديگرى نيز مى باشد كه آيا بنابر موازين شرعى از چه كسى بايد شاهد خواست؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: بر مدعى است كه شاهد و بينه اقامه كند و بر مدعى عليه، سوگند لازم است [ وسائل الشيعه: 18/ 170- 171. (به بحث اميرالمؤمنين عليه السلام و فدك، از همين كتاب مراجعه شود). ]

 

در اين مورد زمينى در دست فاطمه عليهاالسلام بود آن را گرفتند و مدعى شدند كه مال بيت المال است و از حضرت مطالبه شاهد كردند و حال آنكه خود بايد اقامه شاهد مى كردند؛ چرا كه مدعى بودند.

 

پس از فاطمه عليهاالسلام كه خدا تطهيرش نموده و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم او را معيار حق قرار داده نمى توان در هيچ موردى مطالبه شاهد نمود و حال آنكه در چنين موردى از يك فرد معمولى نيز تقاضاى شاهد نمودن بر خلاف موازين شرع مى باشد.

 

چرا خليفه ثانى؟!

 

در بررسى مجموع روايات فدك، معلوم مى شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام، ابوبكر را مخاطب مى كند و در جاهاى حساس بجاى ابوبكر، عمر با جسارت مخصوص به خود، جواب مى دهد، چرا؟

 

چون خليفه ثانى در راه رسيدن به مراد خود از هيچ چيز اباء ندارد، و توجه به مخاطب خود نمى كند كه چه كسى است، و چه استدلالى دارد، و در مقابل اين استدلال آيا مى شود ايستادگى كرد يا نه؟! فقط مراد خود را مى بيند و اين معنا را هر كسى مى تواند در زمان خودش ببيند كه بعضى بى پروا سخن مى گويند و با جرأت استدلال مى كنند، تو گوئى كه سخنى كامل و استدلالى تام و تمام دارند، ولى خود نيز مى دانند كه بر خلاف حق و بدون دليل مى گويند.

 

اين جسارت در عمر تازگى ندارد، از حلقوم اوست كه در كنار بستر احتضار پيامبر، نداى كفرآميز و نفاق آلود «ان الرجل ليهجر» [ يعنى «اين مرد هذيان مى گويد» كه در اين كلام اولا از پيامبر تعبير به مرد مى كند و اين تعبير درباره ى يك فرد معمولى در اخلاق اسلامى نكوهيده است و حال آنكه قرآن مى فرمايد: «لا تجعلوا دعا الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا» (نور: 63)، هنگام صدا كردن و صحبت كردن با پيامبر آنگونه كه با يكديگر هستيد نباشيد (و احترام خاصى را براى حضرت رعايت كنيد) و ثانيا به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت هذيان مى دهد كه در متن بررسى شد. طبقات ابن سعد: 2/ 242. كامل: 2/ 5. بحارالانوار: 30/ 531. ] بلند مى شود؛ آنگاه كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايد: كاغذ و قلم آماده كنيد تا چيزى بگويم و شما بنويسيد كه در آينده گمراه نشويد، ناگهان عمر مى گويد: پيامبر هذيان مى گويد كتاب خدا براى ما كافى است.

 

آيا گفتن اين كلام به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم كار آسانى است؟ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در كمال سلامت روحى تصميم مى گيرد كه آينده ى اسلام را تضمين كند، تصميمى كه از هر رهبر آگاهى انتظار مى رود.

 

از طرفى قرآن درباره ى پيامبر مى فرمايد:

 

«ما ضل صاحبكم و ما غوى.» [ نجم: 2. ]

هرگز پيامبر در گمراهى نبوده و نخواهد بود.

 

«و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى.» [ نجم: 3. ]

هرگز پيامبر به هواى نفس چيزى نمى گويد، هر چه مى گويد وحى است.

 

«و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.» [ حشر، 7. ]

هر چه پيامبر به شما عنايت فرمود، بگيريد و هر چيزى را كه نهى كرد ترك كنيد.

 

چه كسى جرأت دارد با آيات صريح قرآن مخالفت كند؟!

 

اين جسارت را خليفه ثانى انجام داد، و با آن فتنه هاى بزرگى را مقدمه چينى كرد و مسير اسلام را عوض نمود.

 

شهادت اميرالمؤمنين

كيفيت شهادت اميرالمؤمنين در اين مجلس در تاريخ ثبت نشده است [ اگر چه در جاى خود اميرالمؤمنين عليه السلام آن چنان استدلال كرد، كه خليفه و وزيرش كمر به قتل مولا بستند، و در جاى خود از آن بحث خواهيم كرد.] شايد بعد از آنكه كلمات ام ايمن را شنيديد، دانستند كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت بدهد، كار را يكسره و حجت را تمام خواهد كرد، بدين مناسبت بهانه كردند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين شهادت ذى نفع است، و شهادت او قبول نيست، و قبل از آنكه امام عليه السلام كلامى بفرمايد مجلس را خاتمه دادند.

افزودن دیدگاه جدید