همکاری امام علی علیه السلام با خلفا

پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)جامعه اسلامى با حوادث سهمگينى روبرو شد. دشمنان داخلى و خارجى اسلام در صدد بودند تا به هر صورت اسلام را از مسير خود خارج سازند و مسلمانان را با جنگ هاى داخلى مشغول نمايند و اگر هم بتوانند اسلام را از بين ببرند. بى ترديد

پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)جامعه اسلامى با حوادث سهمگينى روبرو شد. دشمنان داخلى و خارجى اسلام در صدد بودند تا به هر صورت اسلام را از مسير خود خارج سازند و مسلمانان را با جنگ هاى داخلى مشغول نمايند و اگر هم بتوانند اسلام را از بين ببرند. بى ترديد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از وضعيت ناگوار بعد از رحلتشان، آگاهى داشتند و دستورات لازم را صادر فرموده بودند.
  از منظر شيعه يكى از مهم ترين دستورات آن حضرت(صلى الله عليه وآله)،   چگونگى رهبرى جامعه اسلامى بود، كه با معرفى چهره بسيار بزرگى مانند حضرت على(عليه السلام)مورد عنايت آن حضرت قرار گرفت. اهل سنت نيز ضمن قبول اهميت رهبرى، آن را به گونه اى تفسير كرده اند كه گويا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كسى را معرفى نكرده و انتخاب جانشين را به خود مردم واگذار كرده است.
  بنابراين هر يك از مذاهب اسلامى به تبيين ديدگاه خويش پرداخته و براى اثبات مدعاى خود به دلايلى استناد نموده اند. در اين ميان گاهى به روايات و گفتارى استناد مى شود كه مورد اعتماد طرف ديگر مى باشد و در كتاب هاى سندى او آمده است. در همين راستا اهل سنت در پاره اى از كتاب ها و نشريات براى اثبات مدعاى خود به برخى از سخنان امير مؤمنان(عليه السلام) در نهج البلاغه استدلال مى نمايند. در اينجا جهت بررسى اين موضوع شايسته است سخنان آن حضرت مورد تحقيق و پژوهش قرار گيرد. اما پيش از آغاز بحث ذكر اين نكته الزامى است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در رويارويى با حوادث پيش آمده پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و بويژه در رابطه با خلفا، سه راه پيش روى داشت; يعنى يا آن حضرت مى بايست اقدام به قيام علنى كرده و با ايجاد درگيرى به منظور احقاق حق خويش و تغيير مسير جامعه به سمت اهداف اصلى و حقيقى خود به پا مى خاست، كه اين نظر گرچه از سوى برخى كه در صداقت و خيرخواهى آنان ترديد جدى وجود داشت ـ  نظير ابوسفيان ـ ابراز مى گرديد، ولى براى آن حضرت به وضوح معلوم بود كه چنين حركت و اقدامى در آن موقعيت حساس و سرنوشت ساز كه جامعه اسلامى هنوز مراحل نخستين رشد و كمال خود را مى گذرانيد و خطر ارتداد و از هم پاشيدگى براى آن وجود داشت تا چه اندازه مى توانست خطرناك باشد. در شرايطى كه فقدان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دل هاى بسيارى را لرزان و اميدهايشان را كم رنگ كرده بود نزاع بر سر جانشينى آن حضرت مى توانست چشم انداز آينده را در ديدگاه بسيارى از مردم تيره و تار سازد و بى شك در صورت بروز چنان تشنجى، دشمنان اسلام چه در درون سرزمين اسلامى و چه از خارج آن انگيزه بيشترى مى يافتند تا به اسلام ضربه وارد كنند. در چنين شرايطى اگر كسى عشق به دين داشته و جاه طلبى چشم او را از ديدن واقعيت ها نپوشانده باشد، هيچ گاه دست به حركتى كه نهايت آن برچيدن اساس مكتب است، نخواهد زد و به روشنى پيداست كه با وجود انگيزه هاى بسيار قوى در برخى از صحابه براى ممانعت و امتناع از قبول ولايت امام على(عليه السلام) و عزم و تصميم جدى آنها بر مخالفت با آن، اقدام به حركتى تند و مسلحانه، بسيار خطرناك و تاريك جلوه مى نمود و بديهى است انجام چنين اقدامى از آن حضرت بسيار بعيد به نظر مى آيد.
دومين راهى كه پيش روى آن حضرت وجود داشت انزوا و گوشه نشينى مطلق بود، به صورتى كه در هيچ يك از مسايل داخلى و خارجى امت اسلامى كوچكترين دخالتى نكرده و بى تفاوت نسبت به هر آنچه پيش مى آيد، تنها به زندگى و معيشت خود بپردازد.
  چنين رويه اى گرچه زيان كمترى نسبت به شيوه نخست داشت، ولى اتخاذ چنين روشى با روح ايمانى و تقواى على(عليه السلام) سازگار نبود، چرا كه اين روش مخصوص كسانى است كه در هواى قدرت و رياست و در پى تحقق اميال و آرزوهاى نفسانى خويش اند; آنان كه با به ميدان آمدن و پيروزى رقيب به كلى خود را از تمامى جريانات كنار كشيده و با قهر و ناز، گوشه گيرى مطلق گزيده و از هر مشكلى كه براى جامعه و حكومت پيش آيد استقبال مى كنند تا شايد اين معضلات به تضعيف موقعيت رقيب و تقويت شخصيت و موضع ايشان منجر شود، و چه بسا خود نيز در ايجاد و يا تشديد آن مؤثر و سهيم باشند. چنين افرادى گاهى حتى به بهاى آسيب جامعه و از هم گسيختگى پايه هاى آن به چنين شيوه هايى متوسل مى شوند.
  سخنان اميرمؤمنان(عليه السلام) در نهج البلاغه و برخى از هم عصران آن حضرت، گوياى اين نكته است كه آن حضرت كوچكترين علاقه و محبتى نسبت به حكومت و مظاهر دنيا نداشته و زاهدترين فرد زمان خويش بوده اند و اگر گاهى نيز از حكومت سخن گفته اند، فقط مصالح اسلام و امت اسلامى را درنظر داشته اند. از سوى ديگر على(عليه السلام)23 سال در كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى رشد و كمال نهال اسلام جهاد و تلاش نمود، با اين اوصاف، چگونه ممكن است آن حضرت چنين رويه اى در پيش گيرد؟
  راه ديگرى كه پيش روى آن حضرت وجود داشت، انزوا و گوشه گيرى نسبى بود. با اين شيوه از طرفى خود را از دخالت مستقيم در جريان ها و حوادث بركنار مى داشت، و از طرفى آن گاه كه مصالح مسلمانان اقتضا مى كرد از مشاوره و راهنمايى دريغ نمى فرمود. آن حضرت به جاى پذيرفتن مسؤوليتى در سازوكار حكومت حاكم، كار اصلى خويش را هدايت مردم و نظارت براى حفظ دين قرار داد و با وجود آن كه نارضايتى و مخالفت خود را در وقايع پيش آمده از خليفه اول نشان مى داد ولى خود را از درگير شدن در جنگى خونين و بنيان برانداز به شدت برحذر مى داشت. ايشان با كمال شجاعت روحى و مناعت طبع و با يك دنيا عظمت و بزرگوارى، آن گاه كه پاى مصالح دين و آبروى مسلمانان و شوكت اسلام به ميان مى آمد، بى هيچ دغدغه و ترديدى نظرهاى خيرخواهانه و مصلحت آميز خود را نثار امت اسلامى و خليفه مسلمين مى كرد و حتى با همان كسانى كه آنان را بانيان غصب حق خويش مى دانست، به گونه اى رفتار مى كرد كه به نقل شيعه و سنى خليفه دوم در موارد متعددى گفته است: «لولا على لهلك عمر»;[1]اگر على نبود عمر هلاك مى شد. بنابراين با اطمينان مى توان گفت همكارى حضرت على(عليه السلام)با دستگاه حكومتى در راستاى حلّ مشكلات جامعه اسلامى بوده و ايشان مسايل جامعه را مهم تر از مسايل و منافع شخصى مى دانسته و هرگز حب و بغض خود را بر محور تمنيات شخصى قرار نداده است.
  راز حب و بغض هاى على(عليه السلام) را بايد در امور مهم ترى چون مصلحت اسلام، جامعه، توده مردم و... جُست.[2] بنابراين همكارى هاى امام على(عليه السلام)با خلفا تنها با چنين تفسيرى از سيره آن حضرت قابل قبول مى باشد نه با گمان تأييد و امضاى خلافت ايشان.

[1] . مناقب، خوارزمى، ص 80، ح 65; الرياض النضرة، ج 3، ص 173; ذخائر العقبى، ص 80 ـ 81 و ينابيع المودة، قندوزى، ج 3، ص 147.
[2] .چنان كه در نهج البلاغه مى فرمايد: «فامسكت يدى، حتى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام، يدعون الى محق دين محمد(صلى الله عليه وآله) فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلماً او هدماً، تكون المصيبة به علىّ اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل»; از پذيرش خلافت امساك كردم تا آن گاه كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته، مى خواهند دين محمد(صلى الله عليه وآله)را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه در اين صورت مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست; ـ حكومتى ـ كه كالاى چند روز دنياست.

افزودن دیدگاه جدید