زنازاداه چه گناهی کرده که محکوم به توهین و احکام محدود کننده است؟

اگر منظور از توهین به کار بردن عنوان زنازاده است باید دقت کرد که هر شخصی تعلقات و وابستگی هایی دارد که نقص آنها، به خود شخص نیز سرایت می کند. به همین دلیل وقتی به پدر یا مادر کسی توهین می شود، علاوه بر توهین به آن پدر و مادر، به خود شخص نیز توهین شده است

اگر منظور از توهین به کار بردن عنوان زنازاده است باید دقت کرد که هر شخصی تعلقات و وابستگی هایی دارد که نقص آنها، به خود شخص نیز سرایت می کند. به همین دلیل وقتی به پدر یا مادر کسی توهین می شود، علاوه بر توهین به آن پدر و مادر، به خود شخص نیز توهین شده است حتی ممکن است در جایی که اسمی از شخص نیامده و مستقیم به خود آن پدر و مادر توهین شده، شخص توهین به والدینش را توهین به خود حساب کند. بنابراین اینکه به کسی زنازاده گفته می شود و این کلام یک نوع توهین حساب می شود، از این جهت نیست که عمل خلاف دیگری به پای او نوشته شده، بلکه از این جهت است که دیگری خلافکار بوده و با این شخص نسبت و تعلقی دارد و توهین به او، به این شخص نیز سرایت می کند.  همان گونه که وقتی به پدر یا مادر یا استاد یا همسر کسی توهین می شود، به خود او نیز جسارت و بی حرمتی شده، در عین اینکه عمل دیگری هرگز به حساب او نیست.

و درباره احکامی که برای این گونه افراد بیان شده، مثل اینکه حق مرجع تقلید شدن یا نظایر آن را ندارند، باید دقت کرد که اگر چه  هر انسانی مختار است و اعمال و رفتارش بنا بر انتخاب خود او انجام می شود. اما مساله اختیار به این معنا نیست که در فضایی خنثی و فارغ از هر گونه کشش و دعوتی به انتخاب می پردازد. بلکه همیشه عوامل مختلفی انسان را به سمت خود جذب می کند. مثل خانواده و وراثت به یک سمت می کشاند. دوستان و رفقا به سمت دیگری می کشانند. محیط تعلیم و تربیت به سمت دیگری می کشاند و شیطان، فطرت، نفس اماره و ... هر کدام نوعی کشش و دعوت دارند.

همه این عوامل دعوت کننده، گزینه هایی در پیش روی فرد مهیا می کنند. و این گونه زمینه انتخاب و اراده آماده می شود. اگر انسان تنها از یک سو کشیده می شد، انتخاب برای او معنایی نداشت. حال آنکه انسان از سوی دهها عامل مختلف مورد دعوت قرار می گیرد. و تضاد همین عوامل است که اختیار کردن و انتخاب را معنا دار می کند.

پس انسان در عین اینکه مختار است، از سمت عوامل مختلفی تحت تاثیر قرار می گیرد که یکی از این عامل ها نیز طهارت مولِد او یعنی پاکدامنی پدر و مادرش یا عدم آن است.

این عامل سرنوشت فرد را تعیین نمی کند و سرنوشت به دست خود فرد نهایی خواهد شد، اما چنین عاملی بی تاثیر نیز نیست. و کشش هایی ایجاد می کند. از همین روست که خدای متعال پیامبری و امامت را در پاکترین نسل ها قرار داده و افرادی که از دامنی آلوده متولد شده اند، از بعضی مناصب و سمت ها دور نموده، تا خطر احتمالی برای جامعه از بین برود و این کار کاملا منطقی است.

چون همیشه درصدی از این افراد تسلیم کشش های پست شوند و متناسب با ناپاکی والدین خود اقدام کنند، پس این قشر در معرضیت فساد و انحراف قرار دارد. و به طور منطقی نمی توان قشری که در معرضیت فساد و انحراف هست به سمت ها و مناصب مهم جامعه منصوب کرد.

این اقدام نیز کاملا منطقی است چون برای تصدی یک سمت باید بیشترین و بهترین شرایط را داشت تا نسبت به دیگران مقدم شد. مثلا در رشته مدیریت اصل و اساس توانایی فکری و کنترل افراد و ساماندهی آنهاست. اما چون هیکل و جثه افراد بر دیگران اثر گذاشته و اطاعت پذیری آنها را تحت تاثیر قرار می دهد، کسانی پذیرش می شوند که از جثه و هیکل مناسب برخوردارند. این به معنای غیر عاقل گرفتن اشخاص با جثه کوچک نیست. بلکه به این معناست که برای مدیریت در شرایط مساوی از نظر عقل و درایت، کسی باید مقدم شود که هیکل مناسب تری دارد.

افزودن دیدگاه جدید